Raze Jonoon
Sina Sarlak
(بندینه نخست)
همان لحظه که تیر از شب رها شد
تمام قصه یک جا برملا شد
من از اول سیه پوش تو بودم
همه جای جهانم کربلا شد
ای عقل که پرسیده ای از راز جنونم
دیوانه ی لبخند کسی در دل خونم
آن بی خبرم من که گرفتم خبر از عشق
آن خانه به دوشم که درآورده سر از عشق
(بندگردان)
یک دشت به اندازه پیچ و خم هستی
یک دشت که افتاده بر آن دست چه دستی
هر کس که در این راه دلش رفت سرش رفت
با یک نظر دوست جهان از نظرش رفت
(بندینه دوم)
هر کس که خدا را به خود آغشته نیاید
هر کس که به دل گندم ری کشته نیامد
پرسیدم از او در دلش آن لحظه چه ها بود چه ها بود
گفت آن سرِ بر خاک خدا بود خدا بود خدا بود
(بندگردان)
یک دشت به اندازه ی پیچ و خم هستی
یک دشت که افتاده بر آن دست چه دستی
هر کس که در این راه دلش رفت سرش رفت
با یک نظر دوست جهان از نظرش رفت
Copyright © 2000 - 2020
Designed And Developed By Eltanin.ir